قسمتهایی از رمان خانه ی مرگ استاین
من و جاش ازخانه جدیدمان متنفر بودیم.
البته این را بگویم که خیلی بزرگ بود و در مقایسه با خانه ی قدیمی مان،یک خانه اشرافی حسابی بود؛ یک خانه آجری قرمز بلند، با سقف کج سیاه و چند ردیف پنجره که سایبان های سیاهی داشتند.
داشتم به طرف در میرفتم و تو این فکر بودم که کدام یکی از پسترهایم را با خودم بیارم، که چشمم به آن پسر افتاد.
یک لحظه تو درگاه اتاق ایستاد و یکمرتبه تو راهرو غیبش زد.
صدا زدم : جاش؟ بیان نگاه کن!
ولی … او جاش نبود.
لینک دانلود : https://2ad.ir/jYLGqlp5
:: امتیاز: |
|
نتیجه : 0 امتیاز توسط 0 نفر
مجموع امتیاز : 0 |
|
:: بازدید : 72